نخل غم زده جوونه ، حال زینب پریشونه
با اشاره می گه طبیب دیگه حیدر نمی مونه
رسیده نیمۀ شب ، با گریه می گه زینب
بابام به من گفته یک روز
صورتت شبیه مادرت می شه
روی نی سر برادرت می شه
تو همین کوفه برابرت می شه
****
دل به چنگ غم اسیره ، مرتضی داره می میره
یتیمای کوفه امشب دستشون یه کاسه شیره
یه گوشه می گزه لب ، با گریه می گه زینب
بابام به من گفته یک روز
اینجا از خون چهره تو رنگ می زنن
توی این شهر بهت سنگ می زنن
دور تو میرقصنو چنگ می زنن
****
شب قدر رمضونه ، فرق حیدر پر خونه
هر یتیمی می گه مادر نیومد بابا به خونه
دلش در تاب و در تب ، با گریه می گه زینب
بابام به من گفته یک روز
کوفیا با آل حیدر بد میشن
تموم گلای من لگد می شن
با سم اسب از رو عشقت رد می شن
شاعر : مجید احدزاده
- چهارشنبه
- 25
- تیر
- 1393
- ساعت
- 8:3
- نوشته شده توسط
- علی
- شاعر:
-
مجید احدزاده
سید