چنان شمشیر بر فرقش اثر کرد
که گویی بازهم شق القمر کرد
میان سجده با روی پر از خون
ندای فزت رب الکعبه سر کرد
دمی که تیغ فرقش را دوتا کرد
دوباره یاد آن دیوار و در کرد
همان روزی که زهرا پشت آن در
به راه مرتضی پهلو سپر کرد
بیا زهرا به استقبال حیدر
که داغ تو علی را خونجگر کرد
عجب تیغی به فرقش خورده ای وای
که شام تار حیدر را سحر کرد
حسن با حالتی محزون و مضطر
دوید و باز زینب را خبر کرد
بیا زینب سر بابا شکسته
بیا که زهر بر بابا اثر کرد
نگاه زینب و فرق شکسته
علی مرتضی را پیر تر کرد
گذشت این ماجرا یکروز زینب
میان کربلا یاد پدر کرد
دمیکه شمر آمد بین گودال
جدا از پیکر ارباب، سر کرد
دمیکه دست و پا میزد حسینش
دمیکه قتلگاهش را نظر کرد
شاعر : محسن تهرانی
- چهارشنبه
- 25
- تیر
- 1393
- ساعت
- 12:54
- نوشته شده توسط
- علی
- شاعر:
-
محسن تهرانی
ارسال دیدگاه