نخلِ طوفان زده آخر ثمرش میریزد
زودتر از ثمرش،برگ و برش میریزد
یاکریمی که غمِ جفتِ خودش را بیند
قفسش لانه شود،زود پَرَش میریزد
پهلوانی که خجالت زده بانویی است
مثل کوهی که شکست از کمرش می ریزد
دخترش ناله یِ جبریل شنید و افتاد
سقف خانه به سرش،در نظرش میریزد
ایستاده است دَمِ در که بیاید بابا
نمک انگار به زخمِ جگرش میریزد
دو پسر زیرِ بغلهای پدر را دارند
خونش از مسجدوِ دیوار دَرَش میریزد
می کشد روی زمین پا و سَرَش پایین است
وای هر نیم قدم فرقِ سرش میریزد
کربلا کار که برعکس شدو خواهر دید
پدری با دو پسر اشکِ ترش میریزد
اکبرش را که بغل کرد تنش ماند زمین
دید حتی به تِکانی پسرش میریزد
فقط از قامتِ او مختصری باقی ماند
دید تا خیمه همین مختصرش میریزد
ایستاده است سنان تا که حرم هم بینند
لخته خون های علی از تبرش میریزد
شاعر : حسن لطفی
- پنج شنبه
- 26
- تیر
- 1393
- ساعت
- 13:47
- نوشته شده توسط
- علی
- شاعر:
-
حسن لطفی
ارسال دیدگاه