ما دام که من منتصب کو ی تو باشم
زیباست که اراسته ی خوی تو باشم
خوبست به کار امدم و با تو نشستم
خارم من و پیوند گل روی تو باشم
ای کاش که پیوسته کنار تو بمانم
با هر نفسی نیروی بازوی تو باشم
انگشت ترت کرده زبان دل من باز
خود خواسته ای اینکه سخنگوی تو باشم
وقت است که کامل شوم عبد تو گردم
خود خواسته ام ای یار که اهوی توباشم
مگذار که من زائر یک پنجره گردم
بگذار پناهندهی ابروی تو باشم
احیا شدنم بسته به راضی شدن تست
زیباست که من زنده ز اهوی تو باشم
در حصر گنه باخته ام قیمت خود را
دیگر عوضم کن گل خوش بوی تو باشم
تقوای ضعیفم هنر صبر ندارد
اینجاست که دور از رخ دل جوی تو باشم
بگذار که با جان قدمی سوی تو ایم
وقت است که سر باختهی روی تو باشم
تا امدن یار بجز در به دری نیست
حق دارم اگر بسته به گیسوی تو باشم
شاعر : محمود ژولیده
- یکشنبه
- 29
- تیر
- 1393
- ساعت
- 6:2
- نوشته شده توسط
- سبحان
- شاعر:
-
محمود ژولیده
ارسال دیدگاه