کاروانی ملازم غم بود
که رجب راهی محرم بود
رانده می شد امام عاشورا
گر چه مقتدای عالم بود
گاه با مادرش و داعی داشت
گه وداعش به نزد خاتم بود
باغ الا لهی بنی هاشم
با گل فاطمه چه همدم بود
فاطمیات گرد زینب ها
زینب اما به غصه ملهم بود
با خبر بود زینب از فردا
او به اسرار یار محرم بود
در نگاه برادرش میدید
مقتلی پر زخون فراهم بود
شد برای اسرت اماده
از همان لحظه قامتش خم بود
محملم را ببند عباسم
اسمان بارشش چه نم نم بود
کودکان را به خود فرا میخواند
یاور رهبرش دمادم بود
محور کاروان شد از اول
دائما خط او مقدم بود
هیبتی داشت اخر کارش
حیف، عمر امامتش کم بود
کوفه و شام تحت فرمانش
اسکتوا گفتنش چه محکم بود
ان شبی که خرابه شد اباد
گیسوان سه ساله در هم بود
تا همه کاروان به خود امد
دید پلک رقیه بر هم بود
اخرین زخم کاروان وا شد
گریه تنها دوای مرهم بود
شاعر : محمود ژولیده
- دوشنبه
- 30
- تیر
- 1393
- ساعت
- 7:1
- نوشته شده توسط
- سبحان
- شاعر:
-
محمود ژولیده
ارسال دیدگاه