از کثرت گناهِ پیاپی پرم شکست
پشتم خمید و آینه ی باورم شکست
«الحمد للحسین» به داد دلم رسید ...
... وقتی که در اطاعت شیطان پرم شکست
اشکوا الیه فقد حرم، فقد کربلا ...
دور از حرم دوباره دل مضطرم شکست
قرآن به سر گرفتن من هم حکایتیست!
تا "بالحسین" بر لبم آمد، سرم شکست ..
از بس که بین روضه به روی سرم زدم
سنگ عقیق و پایه ی انگشترم شکست
وقتی رسید روضه به اینجا که: "ده سوار ..
... میتاختند روی تنت ... " منبرم شکست!
منبر شکست از غم تو! پس عجیب نیست
گر زیر بار کوه غمت پیکرم شکست
قلبم شکست و گوش دلم پاره پاره شد
وقتی شنید حرمت اهل حرم شکست
میگفت خواهری ز سر تل، که یا اخا!
تو نیزه خوردی و کمر مادرم شکست
شاعر : سجاد شاکری
- چهارشنبه
- 15
- مرداد
- 1393
- ساعت
- 6:35
- نوشته شده توسط
- علی
- شاعر:
-
سجاد شاکری
ارسال دیدگاه