كوفه نیا كه مردمش وفا ندارن
نامرد و بی مُروتن حیا ندارن
خدا می دونه كه دروغه وعده هاشون
گلاتو له میكنن اینجا زیر پاشون
از پشت سر خنجر كشیدن پیشه شونه
نامردی كردن عادت همیشه شونه
از برق سیم و زر و سكه همه كورند
مردم شهر كوفه از خدا بدورند
مسلمت اینجا شده آوراه ی كوچه
حسین من رقیه رو نیاری كوفه
اگه با دخترت به سوی این دیاری
یادت باشه گوشواره هاشو در بیاری
غریب كشی تو شهرشون سابقه داره
خیلی برات حرف دارم از دارالاماره
اینجا با سر بریدن از تن خو گرفتن
با خون ریخته ناب حق وضو گرفتن
ممنونم از خدا نذاشت كه نا امیدشم
آرزوم بود كه واسه حسین شهید شم
حس میكنم تو كوفه كربلارو آقا
درد و غم و مصیبت و بلا رو آقا
نقشه كشیدن اینها واسه اصغر تو
براش بمیرم ارباً اربا اكبر تو
شمر روی سینه ات آقاجون تو میكشی آه
زینب اگه دق نكنه خوبه به والله
رقیه رو می برن اینها به اسارت
زینب میبینه به سرت میشه جسارت
- شنبه
- 18
- مرداد
- 1393
- ساعت
- 6:16
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه