در مدینه بی کس و بی یاورم
غربت شهر نبی شد باورم
مانده ام لشگر چرا آورده اند
من که تنها هستم و بی لشگرم
من که شمشیر هم ندارم بهر خویش
فکر پیکار هم ندارم در سرم
آتش و هیزم چرا آورده اید
رحم بر من نیست رحمی بر حرم
حرمت موی سفیدم جای خود . . .
از تبار حیدر و پیغمبرم
*****
کار خود را کرد آخر نا نجیب
حرمت من را شکست در محضرم
گُر گرفته آتش از این پای در
گُر گرفته آمده دور و برم
خانه ام پر شد ز این دود سیاه
تار می بیند دو چشمان ترم
وحشت اهل و ایالم این چنین
میزند روزی پر از ماتم رقم
آتش و درب و هیاهوی عدو
یادم آرد ناله های مادرم
هرچه گفت:آتش نزن بر خانه ام
هرچه گفت:نامرد من پشت درم
در به روی فاطمه آوار شد
کرد از پا تا سر مادر ورم
شاعر : یاسین قاسمی
- پنج شنبه
- 30
- مرداد
- 1393
- ساعت
- 5:0
- نوشته شده توسط
- علی
- شاعر:
-
یاسین قاسمی
ارسال دیدگاه