به نام آنکه پُر کرده جهان از قالَ صادق ها
به نام آنکه می رویاند از جانها شقایق ها
به نام آنکه از دلهایِ سنگی ساخت عاشق ها
که می گردند از نورش مخالف ها، موافق ها
به نامِ حضرتِ صادق دلت را روضه مهمان کُن
چراغِ اشک روشن کُن، بقیعش را چراغان کُن
ندیده حِکمت از درسش، حکیمی اینچنین چون او
ادیبی یا طبیبی یا علیمی اینچنین چون او
ندیده دل صِراط َالمُستقیمی اینچنین چون او
حلیمی یا رحیمی یا کریمی اینچنین چون او
سفارش های او شرحِ کلامی از کمالِ اوست
سفارش های او راهِ رسول الله و آلِ اوست
سفارش می کند بارِ فقیران را زمین مگذار
سفارش می کند در راهِ محرومان قدم بگذار
سفارش می کند دلِ را به تدبیرِ خدا بسپار
سفارش می کند هرگز نمازت را سبک مشمار
سفارش کرد ما را تا ادا سازیم دِینَش را
به ما بخشید بعد از خود،حسینم وا،حسینش را
زیارت نامه های ما زیارت نامه های اوست
عزاداریِ ما میراثی از رسمِ عزای اوست
تمام گریه های ما کمی از های هایِ اوست
شلوغیِ حرم ها از حدیثِ کربلایِ اوست
خودش فرمود صدها حج فقط اَجرِ سلامِ ماست
ثواب یک سلامِ ما شبِ قدرِ امامِ ماست
*داشت با امام صادق تو کوچه راه میرفت، دید برادرش مست با حالِ بد داره میاد، خجالت کشید، یواش یواش قدم هاش رو کم کرد، چند قدم از آقا عقب افتاد، امام نگاش رو برگردوند فرمود: فلانی میخوای برادرت مثلِ تو بشه؟ گفت: از خُدامِ، اما هر کاری میکنیم سر براه نمیشه...رسید کنارِ امام صادق، سلام کرد به برادرش، برادر با اینکه حالش، حالِ خوبی نبود خودش رو رویِ پایِ امام صادق انداخت..." ما هم امشب بگیم: یابن الحسن! تو که یک گوشه ی چشمت غمِ عالم ببرد، حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد...*
به روضه می کِشد آقا همیشه مِنبرِ خود را
به پایِ ناله سوزانده تمامِ حَنجرِ خود را
میانِ گریه می بیند همانجا مادر خود را
ببین خرجِ عزا کرده دعایِ آخرِ خود را
چنان نالید در عُمرش صدایش مثلِ زهرا سوخت
خدایا خانه یِ او در هجوم بی حیاها سوخت
*گفت: فلانی! چند روزِ به ما سر نزدی؟ گفت: یابن رسول الله! چند روزِ خدا نعمتش رو بر من تمام کرده، دختردار شدم، آقا! فرمود: الحمدالله، نامش رو چی گذاشتی؟ عرضه داشت: آقاجان! با اجازه ی شما اسمش رو فاطمه گذاشتم، دیدن امام صادق هی رو پا میزنه، هی میگه: فاطمه...فرمود: یادت نره حالا که اسمش رو فاطمه گذاشتی نکنه با صدایِ بلند صداش بزنی، نکنه یه وقت بهش سیلی بزنی...*
"گردیده بود قنفذ هم دست با مغیره
او با غلافِ شمشیر، آن تازیانه میزد"
*امام صادق فرمود: علتِ شهادتِ مادرِ ما ضربه های غلافِ قنفذ بود...*
چرا در بِین این مردم کسی در فکرِ حالش نیست
به فکرِ مو سپیدی اش به فکرِ سن و سالش نیست
به یاد کودکانِ بی کَسَش فکر عیالش نیست
چرا این شعله های در به فکر دست و بالش نیست
کسی او را نمی گوید عصای خویش را بردار
بیا از بِینِ شعله بچه های خویش را بردار
زمین اُفتاد رحمی کن ببین زانوش زخمی شد
محاسن وای،خاکی شد ولی اَبروش زخمی شد
زمین اُفتاد و یاد عمه جانش روش زخمی شد
مکش اینگونه در کوچه، مکش پهلوش زخمی شد
زمین اُفتاد و با نیزه کسی اما نَزَد او را
زمین اُفتاد و شُکرش که کسی با پا نَزَد او را
#شاعر: حسن لطفی
- جمعه
- 14
- خرداد
- 1400
- ساعت
- 18:29
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
حسن لطفی
ارسال دیدگاه