میوه ی باغ فدک زهر شد و جانم سوخت
این دل غمزده ی خسته ز هجرانم سوخت
باز هم آتش و در قصه ی تکراری شد
دود این فتنه گری دیده ی گریانم سوخت
لعن و نفرین به تو منصور دوانیقی که
حمله ی نیمه شب تو دل طفلانم سوخت
آتش قهر خدا بر تو ، مصلایم با
مهر و سجاده و ادعیه و قرآنم سوخت
مو پریشان دل شب پای برهنه هیهات
دست حرمت شکنی قلب پریشانم سوخت
کیست این ابن ربیع وه چه خدا نشناس است
شرر گفته ی او سینه ی بریانم سوخت
همه شاگرد ، ولی هیچ کسی یار نبود
دلم از آتش تنهایی دورانم سوخت
مزد تفسیر معلم همه جا لعل لب است
آخر ای زهر چه کردی ؟ لب عطشانم سوخت
روضه ی مادرم از زهر جگر سوز تر است
یاد سیلی زدنش ظاهر و پنهانم سوخت
سوختم زآنکه شنیدم به علی می گفت او :
محسنم رفت ز دستم همه ارکانم سوخت
شاعر : سید محمد میر هاشمی
- پنج شنبه
- 30
- مرداد
- 1393
- ساعت
- 5:6
- نوشته شده توسط
- علی
- شاعر:
-
سید محمد میر هاشمی
ارسال دیدگاه