یامولاتی حضرت معصومه 3
شب شب میلاده
دل زغم آزاده
خنده بزن امشب
امام رضا شاده
*********
زآسمان دل
سرزده منظومه
خوش آمدی بی بی
حضرت معصومه
یامولاتی حضرت معصومه3
روح عباداته
باب عنایاته
نوردل زهرا
عمه ی ساداته
*********
بردراین خانه
غرق تمنایم
کنار قبراو
زایرزهرایم
یامولاتی حضرت معصومه3
خدانوشت اینجا
چه خوش سرشت اینجا
گشوده میگردد
دربهشت اینجا
*********
حریم پاکت را
ملک شده حاجب
شده بزوارت
بهشت حق واجب
یامولاتی حضرت معصومه3
شاعر : محمد خرم فر
- چهارشنبه
- 5
- شهریور
- 1393
- ساعت
- 17:4
- نوشته شده توسط
- علی
- شاعر:
-
محمد خرم فر
حامدابراهیم نژاد
واقعاً محشره
امشب برای مطلع شعر پر ازآهم/
ماتم گرفتم آه! "بیت النور" میخواهم!
شکرخدا شهرم خیابان ارم دارد/
من خوب میدانم که زهرا هم حرم دارد
پرمیکشم در خاطرات کودکی هایم/
انگار دستم را گرفته باز بابایم
پس پابه پایش میروم تا جان آیینه/
سی سال قبل از این و در ایوان آیینه
به به چه دوران خوشی به به چه دورانی/
سوهان برایم میخرد بابا چه سوهانی !
از دست بابا میکشم این دست کوچک را/
هی میدوم سرتاسر صحن اتابک را
ناگاه میبینم که بابا رفته از پیشم/
حالا خودم بابا شدم با کودک خویشم!
###
بعدش به خود می آیم و خود را که میجویم/
میگریم و زیرلبم آهسته میگویم:
آری بدم اما دلم دیگر چه غم دارد؟/
شکرخدا ، شکرخدا شهرم حرم دارد
اینبار اگر رفتی حرم شب بود دقت کن/
غیراز کبوتر صحن او خفاش هم دارد!
پس من چرا در ناامیدی غوطه ور باشم/
وقتی که بانو این همه لطف وکرم دارد
هرجای این دنیا که باشم غیرشهرخود/
حس میکنم دنیای من یک چیز کم دارد
هرچند شهرمن پراز غمهای پنهان است/
هرچند شهرمن هوایش سخت دم دارد
اما به دنیایی نخواهم داد این دم را/
یک تارموی کاج های سبزشهرم را
اینجا شمیمش اختیار دلبری دارد/
اینجا محرم هم صفای دیگری دارد
بر سنگفرش صحن او بال ملک خورده/
از سفره ی او آب هم اینجا نمک خورده
هرگز ندیدم نشنود بانو صدایم را/
هرگز به روی من نیاورده خطایم را
هربار اینجا پیش او بی اختیار خود/
میگریم و میگویم از رسم دیار خود
عمریست روی حرمت سادات پابندیم/
ماروی مهمان آب را هرگز نمیبندیم !
ما رسممان این بوده مهمان را نرجانیم/
از بام ها گل برسر مهمان بیفشانیم
خواهر فراوان دوست می دارد برادر را/
اصلأ نمی خواهم بخوانم روضه ی "سر" را
###
اشکم چکید و عاشقانه روسپیدم کرد/
بانو نگاهی کرد و انسانی جدیدم کرد
این روسپیدی یاد من آورد بابا را/
میشست در حوض حرم او صورت مارا
حالا من و فرزندم و یک عشق دیرینه/
حالا من و فرزندم و ایوان آیینه
از دست گرمم میکشد یک دست کوچک را/
هی میدود سرتاسر صحن اتابک را ... شنبه 8 شهریور 1393ساعت : 13:21