چون ابر نو بهار من از گریه خسته ام
یارب ببین سرشک غم دسته دسته ام
از بس که گریه کرده ام و سوختم چو شمع
چون اشک خود پیاپی و از هم گسسته ام
یاسم که رنگ داغ شقایق گرفته ام
یعنی میان بستری از خون نشسته ام
قد کمانی و رخ نیلی و پهلویم
دارد نشان ز عهد و وفایی که بسته ام
دستی بروی دست دگر می زند علی
هر دم کند نگاه به دست شکسته ام
گفتم بخود که چهره ز حیدر کنم نهان
کن چاره ای خدا به نماز نشسته ام
شاعر رضا جعفری
- پنج شنبه
- 17
- فروردین
- 1391
- ساعت
- 6:37
- نوشته شده توسط
- محمد کاظم زاده
سرباز صفر
خدا قوت
خدا خیرتون بده به خاطر مطالب آموزنده و جالبتون
بسیار دوس دارم همسنگر باشیم نه به خاطر آمار الکسا و این چرت و پرت ها.برای خودم یه افتخار میدونم که با شما همسنگر باشم
امیدوارم پیشنهاد حقیر رو رد نکنید
همیشه دوستون دارم
مواظب خودتون باشید
التماس دعا شنبه 26 بهمن 1392ساعت : 12:38