آری بغل کن این سر ِ باباست ، در این خرابه بزم و مهمانیست
لالا ئی ِ باباست میخواند .... امشب سروش ِ عرش عرفانیست
بابا چه آرام است و پُر لبخند ، چشمان او بسته ست خوابیده
هرچند خشکیده ست لبهایش ، اما هوای عشق بارانیست
بابا برایت قصه میگوید ، آغوش تو لبریز لبخند است
ای دختر نازم بخواب آرام ، خوابی که از آغاز طولانیست
خوا ب برادر را ببین امشب ، اصغر شراب ِ شیر می نوشد
قنداقه ی شیرین بابا هم ، با خنده ها غرق ِ غزلخوانیست
آری عمو عباس هم در خواب ، مَشکی پر از دریا ست بر دوشش
دست خدا در دست او رقصان، امشب از آن شبهای رَبانیست
زنجیرها را دور کن از خود ، تا نینواها دورتر باشند
در این کویر وحشت و تاریک، زنجیر ِ ظلمت ، سخت زندانیست
شمشیر ها خونریز و و بد آهنگ ، در کربلاها های و هوی ِ جنگ
سرنیزه ها لب تشنه ی نیرنگ ، آئینه در تصویر ِ شیطانیست
این بازی ِ دنیای بی رحم است ،اینجا جهان ِ یک عروسک نیست
اینجا غل و زنجیر می بندند ، بر دست و پاهایی که قرآنیست
محکم در آغوشش گرفت و بعد ، چشمان بابا را تماشا کرد
میرفت بر بال ِ فراسوها ، پرواز ِ خاموشش چه عرفانیست...
شاعر : اکرم بهرامچی
- شنبه
- 22
- شهریور
- 1393
- ساعت
- 8:14
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
اکرم بهرامچی
ارسال دیدگاه