ای خدا، ای بی نیاز چاره ساز
بارالها، خالق بنده نواز
ای کریم ذوالعطا و فضل وجود
ای به سمتت کلُّ شیٍ فی السجود
ای مناجات شب شبگردها
همنشین مهربان دردها
ای نوای بی نوایان، ای اله
روسیاهم، روسیاهم، روسیاه
روسیاهم ای کریم دستگیر
دست خالی آمدم، دستم بگیر
دست خالی آمدم ای جان پناه
کوله باری دارم از جرم و گناه
هیچ می دانی چرا دورم ز تو
سالهای سال مهجورم زتو
نفس با ابلیس تا همدست شد
بنده ی تو از گناهان مست شد
هی گنه پشت گنه پشت گنه
پیش تو واشد دگر مشت گنه
یارب امشب جرم و عصیانم ببخش
من پشیمانم، پشیمانم ببخش
تا که با جرم و کنه آمیختم
آبرویی از امامم ریختم
از من آلوده دامن هر گناه
خنجری شد بر دلش بنشست آه
یوسف زهرا ببین چاه مرا
بشنو از چاه گنه، آه مرا
گوشه چشمی کن به من، آقای من
سیّدی، یابن الحسن، یابن الحسن
با دعای آتشینت کار کن
بهر این آلوده استغفار کن
ای پناه انس و جان، صاحب زمان
الامان و الامان، صاحب زمان
ماه ماه روزی داری و عاست
شب شب قدر و دل من در کجاست
شب شب قدر و ز اشکم منجلیست
من دلم در کوفه همراه علیست
کوفه امشب با دلم بد تا نکن
خون به قلب دختر زهرا نکن
آی کوفه! دختر خیرالنسا
امشبی شد میزبان مرتضی
بود از افطار تا وقت سحر
میهمان دختر زهرا پدر
آفتابی میهمان ماه شد
ام کلثم سفره دار شاه شد
آن امام مهربان ساده زیست
سفره ی افطار را دید و گریست
در دلش انگار یاد یار کرد
باز با نان و نمک افطار کرد
در دلش آشوب بود و زمزمه
زیر لب می گفت: "ادرک فاطمه"
شد دل دختر دوباره غرق خون
تا که گفت انّا الیه راجعون
شد سحر، حیدر کمر را بست باز
تا رود مسجد به محراب نماز
می شنید از درب ها، دیوارها
از لب مرغان، لب مسمارها
امشب ای شیر خدا، مسجد نرو!
مرتضی ای مرتضی! مسجد نرو!
حیدر اما راهی کوچه شد و
با دلی شیدا به مسجد آمد و
خویش را آماده بهر یار کرد
قاتلش را هم خودش بیدار کرد
سمت کعبه، کعبه ی اهل نیاز
گفت اذان و شد مهیاّی نماز
تا که او را دشمنش در سجده دید
ناگهان شمشیر جهلش را کشید
ابن ملجم آن لعین بی حیا
ضربتی زد بر سر شیر خدا
باز قلب آفرینش آب شد
مقتل شیر خدا محراب شد
ناله ی محراب را مسجد شنفت
مرتضی فُزتُ وربّ الکعبه گفت
«قد قتل» از عرش می آمد بگوش
ناله جبرییل آمد در خروش
اهل عالم! رشته شد ارکان دین
کشته شد اکنون امیرالمومنین
مجتبی این را شنید و دلپریش
باز هم در گوچه ها افتاد پیش
کوچه ها را پابرهنه می دوید
تا به محراب علی؛ آقا رسید،
صبحدم در پیش چشمش تار شد
گفت داغ مادرم تکرار شد
ناگهان در آن دم پر شور و شین
درب مسجد وا شد و آمد حسین
وای از وقتی که شاه کربلا
دید غرق خون سر شیر خدا
آه از چشمان بر در دوخته
دختری در داغ مادر سوخته
دید وقتی دختر شیر خدا
مرتضی را روی دوش مجتبا
از سویدای جگر آهی کشید
گفت یارب باز فصل غم رسید
داغ روی داغ یارب صبر ده
بر دل بریان زینب صبر ده
دلخوشی هایم همه رفته ز دست
از برایم دو برادر مانده است
آه اگر یک روز از غم تا شوم
بی حسین و بی حسن، تنها شوم
آه اگر روزی به صحرایی عجیب
بی برادر گردم و گردم غریب
آه اگر در قتلگه با شور و شین
بین قاتل ها شود تنها حسین
آه اگر بر حنجرش خنجر رود
از تنش بر روی نیزه سر رود ...
شاعر : امیر عظیمی
- شنبه
- 22
- شهریور
- 1393
- ساعت
- 11:50
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
امیر عظیمی
ارسال دیدگاه