• سه شنبه 15 آبان 03

 مظاهر کثیری نژاد

غزل شب چهارم محرم ، درباره فرزندان حضرت زینب(س) -( غم تو سوخته تا مغز استخوانم را )

2771
3

غم تو سوخته تا مغز استخوانم را
که برده درد فراق ، اینچنین امانم را
دلم میانه ی میدان و بسته دست و زبان
چگونه رامِ دل خود کنم زبانم را
من از بضاعت خود جز دو گل نیاوردم
قبول درگه خود ساز ارمغانم را
فروختم به بهای محبت تو حسین
گل محمدی گوشه ی دکانم را
بیا و غنچه باغ مرا گلاب بگیر
خدا!  نگیر! گلاب «حسین جانم» را
...و پاک باخته بودم ، که پاک یادم رفت
«و ان یکاد پی کودکان بخوانم» را
خوشم که هر دو «امیری حسین» می خوانند
که سربلند تو کردند خاندانم را
سرم به سایه ی محراب توست حالا که
شکسته اند دو گلدسته ی اذانم را
میان سم ستوران فقط خودت دیدی
چنان به باد سپردند دودمانم را
نیامدم پی تشییع تا نبینمشان
برای بعد تو انباشتم توانم را
شدند طعمه ی باد فنا که حس نکنند
نسیمِ رد شده از بین گیسوانم را
شدند طعمه ی تیر و کمان مبادا که
نشانشان ندهم  قامت کمانم را
دفاع کرب و بلا جنگ و جنگ شام ، دفاع
چرا نشان ندهم قدرت بیانم را؟
دو آزمایش سنگین، فقط خدا بکند
که خوب پس بدهم هر دو امتحانم را
***
حسین زنده نبیند خدای ناکرده
ز روی نیزه دو سرباز نوجوانم را

شاعر : مظاهر کثیری نژاد

  • سه شنبه
  • 25
  • شهریور
  • 1393
  • ساعت
  • 12:21
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران