اگر چه آسمون گرفته، باغ دلا خزون گرفته
رقیه تازه جون گرفته
آخه بابام مسافرت بود اومد
ولی پر از خاکستر و دود اومد
توی خرابه معطلم، بابا بیا کن بغلم، که غم شده قاتل من
گفتم بیا...نه با سرت، کجاس پس اون بال و پرت؟، بازی نکن با دل من
اونقده داد زدم که دیگه کم آوردن، صدات زدم آوردن، سرو واسم آوردن
زخم سر تو رو با نیزه هم آوردن، دیگه بدم آوردن، سرو واسم آوردن
(وای! ای یچه ها خبر خبر! بابام رسیده از سفر)(3)
********
مثل خرابه ام خرابه ، بی معجری واسم عذابه
روز شونه ها جای طنابه
من که از اول اینجوری نبودم
خوب نمی شه دیگه تن کبودم
افتادم از نای و نفس، می زدنم از پیش و پس، شکسته بال و پر من
تفریحشون بود زن زدن، عمه رو پیش من زدن، تا شد سپر رو سر من
مردای اینجا غیرت مردی ندارن، پیاده ام ،سوارن، روی سرم هوارن
زناشونم تو معرکه آتیش بیارن، محاله کم بذارن، همیشه پای کارن
(وای! ای یچه ها خبر خبر! بابام رسیده از سفر)(3)
********
سر بابام جلو چشامه، از کربلا تا شام باهامه ، انگار عذاب داره ادامه
یه شب برام یه قبه نور آوردن
سرت رو از کنج تنور آوردن
با این که سوخته بود سرت، خندیدی واسه دخترت ، فدای لبخند زدنت
با پا نیومدی چرا؟!، با سر اونم رو نیزه ها،
تو کربلا مونده تنت
سر زده اومدی خرابه شب نشینی، مقابلم بشینی ، رقیه تو ببینی
تن تو کربلاست سر تو روی سینی، شهید زخم کینی،به خاک و خون عجینی
(وای! ای یچه ها خبر خبر! بابام رسیده از سفر)(3)
شاعر : مظاهر کثیری نژاد
- سه شنبه
- 8
- مهر
- 1393
- ساعت
- 7:56
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
مظاهر کثیری نژاد
یا رقیه
طیب الله جناب کثیری فوق العاده بود اجرتون با خود بی بی ان شاالله ... پنج شنبه 24 مهر 1393ساعت : 04:53