قصیده حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام
سلام باد به مسلم كه روح غيرت داشت
شكوه هاشمي و دانش و فضيلت داشت
سلام باد به مردي كه بر امام حسين
به قدرِ وسعتِ صد كهكشان ، ارادت داشت
درودِ خلق نثارش كه پيش از ميلاد
بزرگ گريه كني ، چون رسول رحمت داشت
چنانكه صهر رسول خداي ، گشت علي
براي صهر علي بودن ، او لياقت داشت
ز دركِ فيضِ حضورِ سه حجّت بر حق
درون سينه يمِ علم و حلم و حكمت داشت
مروّجي كه شريعت به وي بُود مديون
مبلّغي كه در ابلاغِ حق ، بلاغت داشت
خطيب منبر اخلاص و پاسدار يقين
شهيد راه عقيده كه پاك سيرت داشت
به دست ، تيغِ گران در جهاد با كفّار
به فرق ، افسري از ياريِ ولايت داشت
نسيم بارگهش دردها كند درمان
هزار معجزه آن صاحبِ كرامت داشت
خوشا كسي كه شبي پيشِ مسجد كوفه
طواف مرقد او كرد و اين سعادت داشت
خبر دهيد به زوّارِ مسلم بن عقيل
كه او ز روز ازل ، رخصتِ شفاعت داشت
امام عصر ، در آن بارگاه ديده شده
كنارِ مرقدِ مسلم ، مقامْ حجّت داشت
اگر چه او نَبُوَد جزء چارده معصوم
سفير خون خدا ، پاك بود و عصمت داشت
به كوفه آمد و بگرفت عهد از مردم
ز سوي سرورِ آزادگان ، نيابت داشت
زدند دست به دامان پاك او مردم
كه آن مناديِ حق ، مژده ي سعادت داشت
ولي چه سود ؟! شكستند عهدِ خود قومي
كه بي وفايي آنها به دهر ، شهرت داشت
كسي كه صبح ، هزاران نفر مُريدش بود
ميان مسجد كوفه به پا جماعت داشت
به غيرِ سايه ي خود ، همرهي نداشت به شب
به روي شانه ي خود ، كوله بارِ محنت داشت
اگر چه لعل لبش خشك بود و كام عطشان
ز چشم ، چشمه ي اشكي روان به صورت داشت
غريب كوفه به تاريكيِ شب از كوچه
گذشت و ديد زني را كه پاك فطرت داشت
گرفت آب از او ، كام خشكِ خود تر كرد
بگفت نام و نشانش ، چنانكه شهرت داشت
خلاف عهد شكن هاي كوفه ، آن بانو
به لوح سينه ي خود مُهرِ مِهرِ عترت داشت
شناخت مسلمه ، چون مسلمِ فلك فر را
و ديد چهره ي ماهش كه گردِ غربت داشت
گشود دربِ سرا را به روي مهماني
كه با نبيّ و وصي ، نسبت و قرابت داشت
بگفت خانه از آنِ تو ، من كنيزِ تو اَم
قدم به چشمِ ترم نِه ، كه اشك حسرت داشت
غريبِ كوفه پناهنده شد به بانويي
كه بر سفير امامش ، خيالِ خدمت داشت
درون خانه ي طوعه به ميهماني رفت
چو ديد دعوت آن پيرِ زن ، حقيقت داشت
سحرگهان كه خبر يافت ، خصم از جايش
ميان كوچه به پا جلوه ي قيامت داشت
برابرِ سپهي ، يك تنه قيام نمود
دلير بود و چنان كوه استقامت داشت
چو شيرِ شرزه بر آن روبهان هجوم آورد
كه هم شجاعتِ بسيار و هم شهامت داشت
به بندِ فتنه كشيدند دستِ او ، افسوس !
لبش ز ضربتِ خصمِ دني ، جراحت داشت
چو دست بسته به دارالاماره اش بردند
نكرد سر برِ كس خم ، شكوه و عزّت داشت
نداشت محرمِ رازي كه حرفِ دل گويد
وصيّ پاك نبودش ، ولي وصيّت داشت
كه با حسين بگوييد : باز گرد از راه
شكست كوفي پيمان ، چنانكه عادت داشت
ميا به كوفه كه ترسم كُشند دونانت
به امرِ آن كه به آل نبي ، عداوت داشت
فراز بام ، سپردند چون به جلّادش
دلي شكسته از آن قومِ بي مروّت داشت
چو خواست آب ، سه نوبت برايش آوردند
نگشت قسمتش آن آب ! اين چه حكمت داشت ؟
به كام خشك نظر كرد سوي شهر رسول
سلام داد به آنکس كز او نيابت داشت
وفاي او بنگر ، زير تيغِ خصم ، سلام
به سيّد الشّهدا لحظه ي شهادت داشت
بگير دامنِ او (( ايزدي )) كه پورِ عقيل
جواب داده به هر سائلي كه حاجت داشت
شاعر : امیر ایزدی
- چهارشنبه
- 9
- مهر
- 1393
- ساعت
- 12:12
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
امیر ایزدی
ارسال دیدگاه