شروع زندگی اش طعم قتل و غارت داشت
هزار خاطره از تلخی اسارت داشت
تنور داغ دلش را کسی نمی فهمید
اگر چه مجلس درسش بسی حرارت داشت
به حکم صبر و تقیه خموش و ساکت بود
ولی به جای خودش جرات و جسارت داشت
هم از غریبه هم از آشنا دلش پر بود
همیشه شکوه از این شیوه ی صدارت داشت
برای گفتن یک یا حسین در ذهنش
هزار و نهصد و پنجاه و یک عبارت داشت
به وقت دیدن تیر و کمان دلش می ریخت
اگر چه در زدن طعمه اش مهارت داشت
به یاد یک سفر اربعین کودکی اش
همیشه مرغ دلش حسرت زیارت داشت
شاعر : محمد موحدی مهرآبادی
- چهارشنبه
- 9
- مهر
- 1393
- ساعت
- 12:39
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
محمد موحدی مهرآبادی
ارسال دیدگاه