این چنین احساس کردم بین رؤیا بارها
می زنم بوسه به دست و پایت آقا بارها
خواستم تا مهزیارت باشم امّا روز و شب
سبز شد در پیش رو «امّا ـ اگرها» بارها
با چنین وضع وخیم و رو به قبله بودنم
حال و روزم را شدی هر روز جویا بارها
ای طبیبی که به دنبال مریضت می روی
با وجودی که مرا کردی مداوا بارها ...
... کور بودم که تو را نشناختم ، عیب از من است
شد حجاب دیدگانم حب دنیا بارها
این همه گفتی که دور معصیت را خط بکش
من ولیکن کرده ام امروز و فردا بارها
چشم پوشی از گناهان معنی اش این است که
با تغافل می کنی با من مدارا بارها
کشتی اُنس مرا طوفان شهوت غرق کرد
ریخته بار مرا در قعر دریا بارها
جنس نامرغوب بیخ ریش صاحب می شود
آه آقا روی دستم مانده حالا «بارها»
بارهایم را خریدی ای خریدار کریم
مادرت بس که سفارش کرد من را بارها
شاعر : محمد فردوسی
- شنبه
- 12
- مهر
- 1393
- ساعت
- 1:34
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
محمد فردوسی
ارسال دیدگاه