اي روشنايي سحر فاطميه ام
صاحب عزاي خونجگر فاطميه ام
ايام ميروند به اميد ديدنت
يك بار رد شو از گذر فاطمي ام
دست مرا بگير و به دنبال خود ببر
تا با تو طي شود سفر فاطميه ام
آقا گناه روزي چشم مرا گرفت
رزقي بده به چشم تر فاطميه م
با خود هميشه گفته م آيا نمي شود
ديدار روي تو ثمر فاطميه ام
وقتي شنيده ام كه ميايي به روضه ها
هرشب اسير و در به در فاطميه ام
پايان راه سينه زنيها شهادت است
اي كاش گل كند هنر فاطميه ام
در ميزنم كه اذن عيادت دهي به من
با اين اميد پشت در فاطميه ام
منبع :سایت اشعار مذهبی
- چهارشنبه
- 23
- فروردین
- 1391
- ساعت
- 4:34
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه