یا مسلم بن عقیل (ع)
پیرهن خونی و سر خونی، دو چشمم تار تار
گیر افتادم میان مردم بی بند و بار
می شوی آقا کجا با اهل بیتت رهسپار
کوفه می آیی بیا اما نه با ایل و تبار
اعتقاد مردم کوفه پر است از انحراف
نامه هاشان مملو از صد ها دروغ شاخدار
رو ندارم تا به رویت بنگرم ای ماه رو
شرمسارم شرمسارم شرمسارم شرمسار
بر سر دارالعماره دار عشقم می زنند
سنگ و نیزه بر تن دیوار عشقم می زنند
دخترم را کن فدای دخترت مولای من
شانه بر مویش بزن نازش بکن آقای من
در بغل گیرش به رویش بوسه هایی هدیه کن
تا نبیند در دلش خالی ز مهرت جای من
از چه می آیی به کوفه راه را کج تر نما
مردمانش در پی ضربند در منهای من
دردهایی در نواحی شکم حس می کنم
تیرهاشان رفته در این کیسه ی صفرای من
کیسه صفرایم فدای کیسه صفرایت حسین
مردنم بهتر..... نبینم نیزه در نایت حسین
شاعر : جعفر ابوالفتحی
- پنج شنبه
- 15
- آبان
- 1393
- ساعت
- 7:20
- نوشته شده توسط
- خادم الزهرا (س)
- شاعر:
-
جعفر ابوالفتحی
ارسال دیدگاه