خواب پدر
عمه زینب خواب دیدم پدرم می آید
بار دیگر به برم تاج سرم می آید
نور در چشم به خون منتظرم می آید
آنکه از دوری او خون جگرم می آید
در شب تار ، امید سحرم می آید
پدرم نور دو چشمان ترم می آید
آن که در ماتم او شعله ورم می آید
******
خواب دیدم پدرم آمده عمه به کنارم ، گل زیبای بهارم ، پدرم فخر همه ایل و تبارم ، شده پایان شب تارم ، شده نو بار دگر صبر و قرارم ، شعف افتاده به اندام نزارم ، نه به دل واهمه دارم ، نه دگر غصه در این سینه گذارم ، که فقط دل به دلِ آن شهِ برگشته سپارم .....
نگهم بر نگهش بود و ، به رخسار مهش بود و ، به موهای سفید و سیهش بود و ، به دنبالِ رهش بود و ، که لبخند امیدی به لبش دیدم و ، اندوه ز رُخَم چیدم و ، خندیدم و ، از او چو شنیدم ، که مرا باز صدا زد گل بابا ، رقیه ، گل بابا تو رها کن دگر این ناله و گریه ، پدرت آمده پیشت ، که نوازش بکند موی پریشت ، بنهد مرهمکی بر دل ریشت ، نزند غصه دگرباره به نیشت ، ببر این لحظه فقط نام خدا را .
عمه زینب خواب دیدم پدرم می آید
******
پدرم گفت و منم درد درون گفتم و گفتم ز جدایی ، که پدر جان تو کجایی ، مگر از من نرسد بر تو صدایی ، که دگر سویِ منِ خسته نیایی ، که نمانده به تنم قوت و نایی ، شده کارم ز غمت نوحه سرایی ، شده این قصة هر شب ، که مرتب ، ببرم نام تو بر لب ، که بسوزم من از این غصة پُر تب ، که نتابد به شبم اختر و کوکب ، تو بپرس حال من از عمة دل شکسته زینب ....
گفتمش عمه مرا گفته پدر ، رفته سفر ، این چه سفر بوده که دیگر ، نروَد سر ، نه تو هستی نه علی اکبر و اصغر ، نه علمدار دلاور ، نه برادر نه عمویم ، که کشد دست به مویم ، چه بگویم ، که شده اشک بصر زینت رویم ، که رُخَم با نمِ خونابه بشویم ، چه بگویم چه بجویم ، نه امیدی نه پناهی ، به خدا مُردَم از این دیده به راهی ، که بیایی و نگاهی به منِ خسته نمایی ، گره از این دلِ وامانده گشایی ، تو امید دل مایی ، تو بیا رفع نما از سرِ کودکان بلا را .
عمه زینب خواب دیدم پدرم می آید
******
با پدر درد دلی کردم و گفتم بنِگر صورت نیلی ، که مرا بی تو زدند ضربت سیلی ، به رهِ کوفه و در شام اسیری ، نه امیری ، نه وزیری ، نه ترحم به کبیر و نه صغیری ، تو مگر داد من از دست ستم پیشه بگیری ، دلِ من خون شده از فرقة کافر ، تو بیا یا که مرا بر ، برهانم پدر از دست ستمگر ، به دو دستت بنشان دست مرا جان پیمبر ، ببر همراه خودت نزد علی اکبر و اصغر ، که دلم تنگ برادر ، شده این لحظة آخر .....
خواب زیبای من عمه به سر آمد ، نه کنارم پدر آمد ، نه از او یک خبر آمد ، فقط این کلبة ویرانه به چشم و نظر آمد ، که مرا موسم گریه به دو چشمان تر آمد ، که اگر گریه کنم یا که بنالم ، بنماید پدرم پرسش حالم ، شود این گریه مگر راه وصالم ، شده جان دادن من پاسخ خونین به سئوالم ، بنما عمه حلالم ، که نبینم گل رخسار شما را .
عمه زینب خواب دیدم پدرم می آید
*****
عاقبت تشت زر آمد ، به خرابه قمر آمد ، شب تاریک رقیه سحر آمد ، چو به مهمانی دختر ، پدر آمد ، نه بدن بود و نه دستی ، فقط این دفعه سر آمد ، که سرشکِ گُل معصومه در آمد ، آنچه را دیده به خواب درنظر آمد ، به خودش گفت که وقت سفر آمد ، گهِ پرواز به این بال و پر آمد ، گریه کرد گریه چنان کز بدنش جان به در آمد ....
سروری شرح غمی کهنه سرودی ، به نواخوانی یک گفت و شنودی ، که عزا تازه نمودی ، دل حضار به غمنامه ربودی ، به غمِ محفل پٌر غصه فزودی ، که حسین در عوضش باب شفاعت بگشاید ، به تو و هر که در این غمکده آید ، به لبش کار رقیه را ستاید ، دو سه قطره به سرِ گونة خود روان نماید ، تو بخوان به لب دعا را ، همة اهل عزارا .
عمه زینب خواب دیدم پدرم می آید
******
شاعر : محمدرضا سروری
- دوشنبه
- 19
- آبان
- 1393
- ساعت
- 10:24
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
محمدرضا سروری
حمزه