رفته تابِ شیرخواره وای بیچاره رباب
نیست وقتِ استخاره وای بیچاره رباب
برد آقا تا که سیرابش کند، با ناله کرد...
بر لب خشکش اشاره وای بیچاره رباب
تا که فرمود: "...إرحموا هذا الرضیع" تیری رسید
حرف او شد نیمه کاره وای بیچاره رباب
حرمله با تیِر مرد افکن علی را ذبح کرد
حنجرش شد پاره پاره وای بیچاره رباب
میخِ محکم را به روی تخته ی نازک بکوب
رفته تاب از استعاره، وای بیچاره رباب
پیکرش را برد بابا تا که پنهانش کند
قلبِ مادر زد شراره، وای بیچاره رباب
عاقبت در پشت خیمه قبرِ مخفی شد عیان
نیست دیگر راه چاره وای بیچاره رباب
رأسِ او را روی نی بستند، این بی رحم ها
کرد با حسرت نظاره وای بیچاره رباب
همسر ارباب ما دیگر شبی راحت نخفت
هر شبش شد پر ستاره وای بیچاره رباب
جای چنگ آخرش روی گلویش سوخت باز
خیره شد بر گاهواره وای بیچاره رباب
کنجِ ویرانه به یاد اصغرش با آه گفت:
مادرم... با من هم آره...؟ وای بیچاره رباب
بیتِ آخر را فقط فهمید هرکس مادر است
شیر در سینه دوباره... وای بیچاره رباب
شاعر : محمد جواد شیرازی
- جمعه
- 7
- آذر
- 1393
- ساعت
- 19:59
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
محمد جواد شیرازی
ارسال دیدگاه