سنگ ها را زدم کنار حالا، جان زهرا بگو دگر چه کنم؟
بارش تیر و نیزه آمده است، لخته ها را بگو دگر چه کنم؟
این همه جا میان این هامون، قعر گودال رفته ای تو چرا؟
گرگ ها بد به جانت افتادند، بین صحرا بگو دگر چه کنم؟
هرچه گفتم به روی سینه نرو، چکمه را در بیاور از پایت
هرچه گفتم محل نداد آخر، رفت با پا بگو دگر چه کنم؟
من شنیدم که نعل تازه زدند، ده سوار حرامی ملعون
لب و دندان تو زبانم لال، شد معما بگو دگر چه کنم؟
این طرف دور تو چه غوغا شد، آن طرف بین خیمه بلوا شد
دختری زیر دست و پا جان داد، اصلا حالا بگو دگر چه کنم؟
هم ردا، هم عبا و هم خودت، هم زره را ربوده اند حالا...
سر آن یادگاری مادر، گشته دعوا بگو دگر چه کنم؟
ساربان بین خون چه می خواهی؟ غارتش کرده اند چیزی نیست
از روی خنده اش مشخص شد، کرد پیدا... بگو دگر چه کنم؟
حرف بد زد ولی نرفتم من، با لگد زد ولی نرفتم من
از کنارت مرا جدا کردند، کعب نی ها بگو دگر چه کنم؟
بهتر از جان من برادر من، چاره ای نیست بین این اعدا
غیر از این که گذارمت اینجا، تک و تنها بگو دگر چه کنم؟
شاعر : محمد جواد شیرازی
- شنبه
- 22
- آذر
- 1393
- ساعت
- 7:58
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
محمد جواد شیرازی
ارسال دیدگاه