از چه یک عمر بجز دیده ی تر نیست مرا
گوئیا عاقبت شام، سحر نیست مرا
ناله شد مونسم ای چرخ ستمگر می دان
که ز جور تو بجز دیده تر نیست مرا
داد بر باد فلک حرمتم افسوس دگر
سایه باب گرانمایه بسیر نیست مرا
پدر از دست همی دادم و تا آخر عمر
غیر اشک بصر و خون جگر نیست مرا
پهلویم خست به ضرب در و بی تاب شدم
کشته شد محسن معصوم و به بر نیست مرا
از لگد غنچه ی نشکفته من پرپر شد
که ز داغش به درون غیر شرر نیست مرا
رخم از سیلی دشمن شده نیلی ز خدا
آرزویی بجز آهنگ سفر نیست مرا
هر نفس مرگ سریعم ز خدا می طلبم
چاره جز مرگ ز هجران پدر نیست مرا
هر که ماتمزده شد تسلیتش می گویند
تسلیت، بین که بجز ضربت در نیست مرا
- شنبه
- 26
- فروردین
- 1391
- ساعت
- 16:47
- نوشته شده توسط
- محمد کاظم زاده
ارسال دیدگاه