آرزويم ديدن شش گوشه بود
لحظهاى بوسيدن شش گوشه بود
چون لبم شيرين و شاد از اين عسل
زانوى غم را گرفتم در بغل
فكرُ كردم در زمين سينهام
در ميان سرزمين سينهام
يك حسينه علم بايد كنم
سينهى خود را حرم بايد كنم
پاى عرش را مِهر زهرا ريختند
آجرش را از تولا ريختند
چون علم كردم به قلب خويشتن
هر ستونش را به نام پنج تن
سقف آن راسايهى حيدر زدم
سردرش را نام پيغمبر زدم
نقش هر كاشى به نام يك امام
تا بگردد پايههايش پُر قوام
شد سياهيهاى اين دربار عشق
چادر زهرا و بانوى دمشق
غربت عالم در آن حاكى شده
اين سياهيها اگر خاكى شده
گوشهاى از آن كه سقا خانه شد
اين حسينيه عجب شاهانه شد
از در و ديوار مىبارد مِحَن
مىرسد ذكر حسين از قلب من
بايد امشب هم علمدارى كنم
يك دهه در آن عزا دارى كنم
از شب اول به مسلم، كوفيان
از شب دوم ورود كاروان
از شب سوم خرابه، بوى نان
از شب چارم دو طفل نوجوان
از شب پنجم يتيمى از حسن
ازشب ششم تمام عشق من
از شب هفتم على اصغر، عطش
از شب هشتم على اكبر، عطش
روز تاسوعا يل ام البنين
روز عاشورا فتاد از صدر زين
آنكه ثابت كرد مىشد خوبُ بود
تا هزاران سالُ هم محبوبُ بود
آنكه ثابت كردُ در راه خدا
مىدهد جان و زن و فرزند را
- چهارشنبه
- 26
- آذر
- 1393
- ساعت
- 5:3
- نوشته شده توسط
- محمد
ارسال دیدگاه