• پنج شنبه 6 دی 03

 امیر عظیمی

شهادت حضرت رسول و امام مجتبی(علیهماالسلام) -( ما چشم به احسان کریمان داریم )

4608
7

ما چشم به احسان کریمان داریم
شوق نمک خوان کریمان داریم
در سفره ی خود نان کریمان داریم
با رزق کریمان چو بسازیم همه
از خلق همیشه بی نیازیم همه
امشب که گداییم، گدای دو کریم
سرگرم عزاییم، عزای دو کریم

در خیمه ی حزن بچه های دو کریم
با فاطمه یا محمدا می گوییم
با زینبشان یا حسنا می گوییم
با سینه ی این دو جهل امت بد کرد
نیرنگ صحابه و خیانت بد کرد
دنیا طلبی، بغض و عداوت بدکرد
با اینکه عزیزان خدایند این دو
افسوس که مسموم جفایند این دو
کشته است زنی یهودیه خاتم را
انداخته بر دل همه ماتم را
صدیقه تحمل نکند این غم را
آوار فراق بر جگر سنگین است
دل کندن دختر از پدر سنگین است
افسرده شدیم پشت دیوار بقیع
پژمرده شدیم پشت دیوار بقیع
سرخورده شدیم پشت دیوار بقیع
دیدیم همان شاه که صاحب کرم است
برعکس امامزاده ها بی حرم است
ای حضرت مجتبی فدای غم تو
ماییم طرفدار تو و پرچم تو
هرچند جفا کرد به تو مَحرَم تو
ما محرم روضه های جانسوز تواییم
در ماتم روضه های جانسوز تواییم
ای آه شرربار دلت قاتل ما
آتش بزن امشبی همه حاصل ما
با روضه ی کوچه ها بسوزان دل ما
آن کوچه که از حرف دلت شد حاکی
آنجا که حجاب مادرت شد خاکی
ناموس خدا بود و سرش پایین بود
کوهی ز حیا بود و سرش پایین بود
در ذکر و دعا بود و سرش پایین بود
دو از نظر شیر خدا زد سیلی
دشمن به رخش چه بی هوا زد سیلی
آن ها که حبیبه ی خدا را زده اند
با ضرب لگد مادر ما را زده اند
زهرا، نه، امام مجتبی را زده اند
آن روز درون کوچه پژمرد حسن
مادر که زمین خورد دگر مرد حسن
ارباب، که بسیار خیانت دیده
از کوچه و مسمار خیانت دیده
از یار و از اغیار خیانت دیده
آخر چه چشیده به خودش می پیچد
چون مارگزیده به خودش می پیچد
 مسموم شد و زهر بهجانش افتاد
افسوس توانِ زانوانش افتاد
پاره جگر از لای دهانش افتاد
ای وای که روحش زبدن رفتنی است
تشتی برسانید، حسن رفتنی است
بالای سرش برادرش چون آمد
با پای برهنه خواهرش چون آمد
شد تشنه و قاسم پسرش چون امد
رو کرد به شاه کربلا، گفت که آه
لا یَوم، کَیَومَکَ أباعَبدالله
انگار حسینم، جگرم می سوزد
دنیا بخدا در نظرم می سوزد
من می روم، اما پسرم می سوزد
تو بعد حسن، هم پدر قاسم باش
هم سایه ی بالای سر قاسم باش
فرمود: حسین! ای همه ی هست حسن
فردا ز پی جنازه ام گر آن زن
دستور دهد تیر ببارند به من
شمشیر خودت را تو نیاور بالا
در گوش اباالفضل بگو ای سقّا!
گفته است حسن قرار ما روز دهم
شمشیر نزن، قرار ما روز دهم
با قاسم من، قرار ما روز دهم
آن روز اباالفضل بیا کاری کن
جای حسنت، حسین را یاری کن

شاعر : امیر عظیمی

  • جمعه
  • 28
  • آذر
  • 1393
  • ساعت
  • 19:14
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران