یا اما رضا ع
ای آشنای رسم کرم رسم دلبری
این قلب خسته را ز گدا چند می خری؟
صورت کلاغ و سیرت من غرق احتراق
قلب مرا بگیر و بده قلب دیگری
تو قول داده ای ببری مشهدت مرا
حتما بدم نمی طلبی و نمی بری؟
مادر به جای شیر به من رزق اشک داد
چیزی نداشت مزه ی این مهر مادری
کافر به هر چه غیر ولای رضا شدم
از دل برون نمی کنم این شوق کافری
کشکول من که ظرف ولایت نمی شود
با این طلا چگونه کنم کار مسگری
در عرشه ی سفینه ی بحر نجات عشق
گشتم نگرد تا به ابد نیست لنگری
شاعر : جعفر ابوالفتحی
- یکشنبه
- 30
- آذر
- 1393
- ساعت
- 8:41
- نوشته شده توسط
- خادم
- شاعر:
-
جعفر ابوالفتحی
ارسال دیدگاه