رفتي و،در ماتمت افغان و زاري ميكنم
خفتي و،من تا سحر، شب زندهداري ميكنم
بضعة طاها توئي، اي يادگار مصطفي
من بدست خود كفن، اين يادگاري ميكنم
جان به تن،بعد از نبي،چوناستخوانم در گلوست
تا برآيد جانم از تن، بي قراري ميكنم
از وفات احمد و از مرگ تو يا فاطمه
هر دو ركنم شد خراب و، پايداري ميكنم
من كههستم خود غريب و بيكس و بي غمگسار
از يتيمان تو امشب غمگساري ميكنم
گه پرستاري كنم از نازنين اطفال تو
گه كنار مدفنت، افغان و زاري ميكنم
تا شوم ملحق به تو، در انتظار مرگ خويش
روزوشبميسوزم و،ساعت شماري ميكنم
اختيار عالم امكان بود در دست من
غم نگر، كاين گريه از بي اختياري ميكنم
- شنبه
- 26
- فروردین
- 1391
- ساعت
- 17:28
- نوشته شده توسط
- محمد کاظم زاده
ارسال دیدگاه