نیزه را سرور من بستر راهت كردى
شام را غلغله صبح قیامت كردى
بر لب تشنه ات آن روز اشارت مى كرد
خاتمى را كه در انگشت شهادت كردى
عقل مى خواست بمانى به حرم اما عشق
گفت بر نیزه بزن بوسه اجابت كردى
بانگ لبیك كه حجاج به لب مى آرند
آیه هایى است كه بر نیزه تلاوت كردى
اكبر و قاسم و عباس كجایند كجا
عشق چون این همه را بردى و غارت كردى
چیست در تو؟ همه امروز تو را مى جویند
اى تن بى سر سرور چه قیامت كردى
باز من ماندم و صد كوفه غریبى هیهات
گرچه آزاد مرا تو ز اسارت كردى
شاعر: محمد علی عجمی( شاعر اهل تاجیکستان)
- یکشنبه
- 5
- بهمن
- 1393
- ساعت
- 8:38
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
محمد علی عجمی
ارسال دیدگاه