اشکی که زده پای غمت قطره ای لبخند
چایی ست که افتاده در آن حبه ای از قند
تذهیب دل ماست که برعهده اشک است
در خیل عزادار تو کم نیست هنرمند
«من» را بشکن باز کن آغوش خودت را
من را ببر از گوشه آن بند به این بند
تا خون تو در سینه ی ما در جریان است
نزدیکتریم از رگ گردن به خداوند
...
از لحظه دیدار ضریحت چه بگویم؟
فریاد که از شش جهتم راه ببستند
شاعر : معین اصغری
- دوشنبه
- 6
- بهمن
- 1393
- ساعت
- 12:48
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
معین اصغری
ارسال دیدگاه