يك خواهر دلخسته آمد سمت گودال
با ديدن يك قبر خاكي رفت از حال
باران تيغ و تير و نيزه يادش آمد
اينها كه جاي خود امان از جسم پامال
تصوير روضه نقش بسته در دل او
يك اسب بي صاحب ميان خيمه بي يال
كو روضه خوان تا روضه ي مقتل بخواند
تا مي رسم بر قتلگاهش مي شوم لال
گر روزي ما كربلا شد شكر گوييم
اين بود مزد نوكري ما در امسال
شاعر : اصغر چرمی
- دوشنبه
- 13
- بهمن
- 1393
- ساعت
- 16:3
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
اصغر چرمی
ارسال دیدگاه