رفته چون چشمه که رفته ست به دریای قشنگ
قایق کوچک دیروز ،از این برکه ی تنگ
رفته چون بال پرستو ، به گلوگاه نسیم
قصه ی غربت مردان اساطیری جنگ
رفته اما همه تاول زده پاهای عبور
بسکه لنگید ، در این کوچه ی پر چاله و سنگ
مانده در لای غزل قافیه ی سرخ انار
خون سرخ است چکیده ست ، به ژرفای فشنگ
مانده بر سر در این کوچه ی بن بست ، سرود
وغزل های نجیبی که سروده ست تفنگ
مانده خط های موازی که به فرصت نرسید
مثل فریاد نفس های اهورایی جنگ
و خدا از دل میدان خیابان جاری ست
مثل یک چشمه ی جوشنده در این قل قل منگ
وخدای روی پلاکی ست بزرگ است و بزرگ
سردر کوچه تاریخ ، نوشته ست ، درنگ
وخدا خواست غزل مکث کند، ثانیه را
در همان لحظه که بارید ، مضامین قشنگ
شاعر : اکرم بهرامچی
- چهارشنبه
- 15
- بهمن
- 1393
- ساعت
- 14:10
- نوشته شده توسط
- اکرم بهرامچی
- شاعر:
-
اکرم بهرامچی
ارسال دیدگاه