حجره را با تارِ مژگان آب و جارو ميكنم
گر غريبم گريه بر مظلوميِ او ميكنم
گر كه او منّت گذارد بر منِ دور از وطن
هستيام را از براي ديدنش رو ميكنم
تا كه هم دردش شوم در ماجراي كوچهها
روي خاك حجرهام اين سو و آن سو ميكنم
چهرهام را تا ببيند مادرِ غم پرورم
چون بيايد چادرش را همچو گل بو ميكنم
انتظار نور رويش را كشم در حجرهام
تا بيايد همچو شمعي خسته سو سو ميكنم
با دلِ بكشتهام يادي كنم از پشتِ در
من خودم ناله بر آن بشكسته پهلو ميكنم
اي جواد من نگر مادر شده مهمان من
زائر رويش شدم جان هديه بر او ميكنم
شاعر : حسن فطرس
- دوشنبه
- 26
- بهمن
- 1388
- ساعت
- 13:8
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
حسن ثابت جو
ارسال دیدگاه