دردا همین که عمر پیمبر تمام شد
لبخندهای گونه ی دختر تمام شد
"کاغذ،قلم" نداد ولی گفت زیر لب:
"ایام کامرانی حیدر تمام شد"
رنج و عذاب فاطمه از لحظه ی هجوم
با ناله های گوشه ی بستر تمام شد
روزی که آمدند دم در، شروع شد
روزی که آمدند دم در، تمام شد
آتش چنان به شعله در آمد که پشت در
آب زلال چشمه ی کوثر تمام شد
دستی به در گرفته و دستی به دست یار
جان پدر به قیمت مادر تمام شد
زینب صدای غائله را دیرتر شنید
وقتی رسیده بود که دیگر تمام شد
مادر برای دختر خود در وصیتش
از سر شروع کرد و به معجر تمام شد
***
پنجاه سال بعد به سودای ابن سعد
قصه به "سر"رسید و نه با سر تمام شد
گفتند "ما رایت" به جز خوبی و خوشی
با این حساب حیف که آخر تمام شد
شاعر : مظاهر کثیری نژاد
- چهارشنبه
- 29
- بهمن
- 1393
- ساعت
- 6:40
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
مظاهر کثیری نژاد
ارسال دیدگاه