چه نوری میرسد تا عرش از سمت سرخور شید
که عالم را تکان د اده است رعد باورخور شید
چنان از جلوه اش هفت آسمان خورشید باران شد
که تا شام ابد شد زنده ظهر محشر خور شید
به گوش بادها نطق فصیحش خورد و طوفان شد
همه دیدند بر نیزه به پا شد منبر خورشید
دوام روشنایی زمین را او ضمانت کرد
و خنجر را زبون می کرد خون حنجر خور شید
اگر چه برنگشت از علقمه سقای بی ساغر
علمداری پس از مهتاب کرده خواهر خور شید
د لی پشت سرش لرزان و اشک التماسش سرخ
چه طولانی شد آن لحظه، وداع آخر خورشید
که او از من بود من نیزاز او، عشق میفرمود
شروطش را چنین انگاشت روی سر در خورشید
به جوش آورد ه خونت خون هستی را ، چه آغازی
حکایت همچنان باقی ست بین دفتر خورشید
شاعر : رضا محمدی
- جمعه
- 1
- اسفند
- 1393
- ساعت
- 16:4
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
حاج رضا محمدی ولایی
ارسال دیدگاه