دست کوچک میکند مشکل گشایی بارها
میشود با جلوه اش آسانترین دشوارها
این عروسک های بالای ضریحش میزنند
خط بطلان بر تمام شبهه و انکارها..
گفته اند اصلا نبوده دختری با این صفات
کیست پس آنکه دهد صحت به این بیمارها..
خواب ابراهیم و خواب دخترش کافی نبود؟
هرکسی را نیست فیض درک این اسرارها
مرجع تقلیدها پابوسی اش را میکنند
مینویسند از کراماتش همه اعصارها..
گرچه صحنش کوچک است اما بهشت اعظم است
طعنه بر ملک سلیمان دارد و دربارها
گرد و خاک چادرش کار مسیحا میکند
وقف او کردند دل را تا ابد دلدارها..
مرقدش نزدیک بازارست یعنی برده اند
دختر ارباب مارا کوبه کو بازارها..
ناگهان لب باز کرد و شکوه را آغاز کرد
وای بابا از یتیمی وای از انظارها..
آنقدر زخم است پایم که ز پا افتاده ام
زحمتم افتاده دیگر گردن دیوارها
راستی دیدی چگونه خیمه را آتش زدند؟
راستی دیدی که افتادم ز ناقه بارها؟
پهلویم افتاد دست قنفذ شام و شکست
نیست اینجا ضربه ی پا کمتر از مسمارها..
شاعر : سید پوریا هاشمی
- جمعه
- 8
- اسفند
- 1393
- ساعت
- 13:53
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
سید پوریا هاشمی
ارسال دیدگاه