میون کوچه ، آتیش کینه
می سوزونه بهشت حیدرو ، واي از این غم
جلوي چشماش ، زخمی و پرپر
می بینه آیه هاي کوثرو ، واي از این غم
شده دست بسته و غربت، سهم مولا
شده تازیانه و سیلی ، سهم زهرا
امون از دیار بی وفا ، اُف بر دنیا
توي اون روز غم ، با دلی خون مادر
اومده تو کوچه ، پی حق حیدر
این همه ظلم و ، سکوت مردم
تو مدینه نبود حتی ، یک با غیرت
چادر خاکی ، داره حکایت
دیگه حیا نمونده تو دلِ این جماعت
حرمت علی شکست بینِ آتیش و دود
شده یاس خونۀ مولا ، یاس کبود
آخه بضعة الرسول مگه، جرمش چی بود؟
گرچه توي کوچه ، روي خاکا افتاد
حماسه برپا کرد ، پاي مولا جون داد
شاعر : یوسف رحیمی
- پنج شنبه
- 14
- اسفند
- 1393
- ساعت
- 14:6
- نوشته شده توسط
- محمد
- شاعر:
-
یوسف رحیمی
ارسال دیدگاه