هستی تو برام کاشف الکروب
سنگینه برام درک این غروب
تکیه گاه من
نمازتو نشسته خوندی
با قلب زار و خسته خوندی
با پهلوی شکسته خوندی
خونه ی من تاریک و سرده
دلم پر از غصه و درده
شنیدم از فضه که زهرا
پا شده کار خونه کرده ...
........
می خندی!ولی گریونه حسن
این تابوت توست یا تابوت من
روز آخری
با دل خون و جون بر لب
شونه زدی موهای زینب
خونه شده چقد #ر#مرتب
آب میاری با دست لرزون
تا که حسینت نشه عطشان
حرف از کفن می زنی اما
بی کفنه حسین عریان
می کشه منو بغض زینیین
بی خوابه حسن بی تابه حسین
تا میگم حسین
یادآور غم نگاشم
به یاد روز کربلا شم
به یاد داغ بچه هاشم
دیدی به خاک غم نشستم
میون خاک کوچه هف"ت"بار
این ماجرا تو غم اکبر
برا حسینم میشه تکرار
شاعر : محمد موحدی مهرآبادی
- جمعه
- 15
- اسفند
- 1393
- ساعت
- 5:10
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
محمد موحدی مهرآبادی
ارسال دیدگاه