ببین از تب خاطراتت پُرم
دارم روضه هاي تو رو می شمرم
تا رد میشم از کوچۀ بیکسی
شبیه تو هر بار زمین میخورم
غروب مدینه ، حالم رو میدونه
در و دیوار شهر ، برام روضه خونه
سپردم با این دستاي نیمه جون
یه شب ماه نیلی مو به آسمون
ولی میرسه وارث ذوالفقار
تموم می شه این غربت بینشون
تجلی نورت ، رسیده تا افلاك
مگه میشه خورشید، بمونه زیر خاك
شاعر : یوسف رحیمی
- یکشنبه
- 17
- اسفند
- 1393
- ساعت
- 8:7
- نوشته شده توسط
- محمد
- شاعر:
-
یوسف رحیمی
ارسال دیدگاه