آمدی این همه خورشیــــــــد ، به ایمان دادی
مرده بود آدم و عالم ، به زمیــــــــن جان دادی
کشتـــزاران جهان ، خشک و سترون شده بود
لطف کردی و به مـــــا ، لالــه و ریحـــان دادی
همه جــا شعبــــده ی ساحــــر فرعونی بــود
چشم وا کردی و آن تحفـــــه ی کنعـــان دادی
کعبـــه در سیـطره ی نعــره ی شیطان گم بود
مهربانا ! تــــــــو به او مهــــــر سلیمــان دادی
دل خاکستـــری ام را سحری روشــــــــن کن
ای که با صاعقه ای آتــش پنهــــــــــان دادی !
شاعر : فضل الله قاسمی
- پنج شنبه
- 21
- اسفند
- 1393
- ساعت
- 7:14
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
فضل الله قاسمی
ارسال دیدگاه