• پنج شنبه 1 آذر 03


اشعار ولادت حضرت محمد(ص)،(دست غیبِ غیب امشب پرده از رخ برگرفت)

3355
8

دست غیبِ غیب امشب پرده از رخ برگرفت

نور او تا ماوراءالملک را در بر گرفت

روی ناپیدای خود را فاش در آیینه دید

پرده چون ذات خدا را روی پیغمبر گرفت

 

منظر حسن خدا تابید در کلّ وجود

دل ز هر پیغمبری این دلربا منظر گرفت

توبۀ آدم نه تنها گشت با نامش قبول

سرگذشتی شد که عالم زندگی از سر گرفت

پیشتر از بامداد هفده ماه ربیع

آفتابی در زمین از آسمان دل برگرفت

ذره‌ای از مهر رویش را چو بر آن بذل کرد

جلوه‌ای کرد و جهان را خسروِ خاور گرفت

با تماسش ریگ صحرا را دُر نایاب کرد

با نگاهش از درون سنگ نخلِ‌ ‌تر گرفت

با غلامش می‌توان زر کرد کوه سنگ را

از گدایش می‌توان یک آسمان اختر گرفت

تا نگهدارد به دامان اختران خویش را

آسمان دست توسلّ سوی آن سرور گرفت

جرأت پرواز را با حضرتش از دست داد

گرچه جبریل از ملایک اوج بالاتر گرفت

معجز پیغمبران در پنجۀ سلمان اوست

زهد عیسی در کلاس درس او بوذر گرفت

مرتضی در بدر یاری از رسول‌الله خواست

مصطفی در فتح خیبر دامن حیدر گرفت

با دم او «لافتی الا علی» جبریل گفت

با دعای او علی شمشیر از داور گرفت

با رخ زهرای او چشم ملایک نور یافت

از دم داماد او جبریل بال و پر گرفت

یک نگه در فتح خیبر بر علی کرد و علی

با دو انگشت یداللهی در از خیبر گرفت

ذکر بر لعل لبش پیش از ولادت بوسه زد

حمد از فیض دهانش روح بر پیکر گرفت

گوهری یکدانه در انوار حق پوشیده بود

«رحمةٌ للعالمین» شد، از خدا «کوثر» گرفت

آسمان تا با بلالش لاف یک رنگی زند

صبحِ خلقت، آبرو از رنگ نیلوفر گرفت

باغ جنّت بود از اوّل عاشق مقداد او

کز خدا بر دامن خود این‌همه زیور گرفت

باید از آیات قرآنش دُرِ توحید یافت

باید از دریای نورش تا ابد گوهر گرفت

دانش عدل و مساوات و کمال و علم را

باید از این مکتب و از این پیام‌آور گرفت

نجلِ عمران با یدِ او قلب دریا را شکافت

پورِ آذر با دم او لاله‌ از آزر گرفت

لحظه‌ای بگذاشت لب بر روی چشمان علی

چشم آن مولا شفا در غزوه خیبر گرفت

نقش تصویر محمّد را میان جام دید

هر که از دست امیرالمؤمنین ساغر گرفت

یا محمّد ای وجودت «رحمة للعالمین»

ای که باغ رحمت از فیض تو برگ و برگرفت

کیستی تو کز وصیّ‌ات ذات «رب العالمین»

«انّما» در شأن او فرمود و انگشتر گرفت

آسمان دور سر مقداد و سلمان تو گشت

آفتاب از خاک راه قنبرت افسر گرفت

نام نیکوی تو را بنْوشت با دست خدا

تا قلم روز ازل گلبوسه از دفتر گرفت

آنچه «میثم» گفت در وصف تو حرف او نبود

درِّ مضمون از تو از آغاز تا آخر گرفت

 

شاعر:حاج غلامرضا سازگار

  • یکشنبه
  • 5
  • شهریور
  • 1391
  • ساعت
  • 13:52
  • نوشته شده توسط
  • علی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران