چقدر گریه نوشته دلم برای سرت
تمام جسم تو زخمی...ولی فدای سرت
چه آمده به سرت زیر تیر و نیزه و نعل؟
بگو که بوسه بگیرم من از کجای سرت؟
دخیل بسته ام امروز هم به پیرهنت
برای این که بگیرم از آن شفای سرت
وصیتی تو به من کرده ای دعات کنم
دعای من شده حالا فقط دعای سرت
همیشه پشت سرت بوده ام و حالا هم
دویده ام همه دشت پا به پای سرت
چهل صباح اسیر تو بوده ام نه یزید
منم همیشه گرفتار جلوه های سرت
اگر چه خطبه من لحن حیدری دارد
رجز نخوانده ام الا به إتکای سرت
اگر چه قصه گودال و شام کشته مرا
ولی نمی رسد این ها به ماجرای سرت
شاعر : حسین ایزدی
- یکشنبه
- 23
- فروردین
- 1394
- ساعت
- 6:56
- نوشته شده توسط
- محمد
- شاعر:
-
حسین ایزدی
ارسال دیدگاه