یک کوزه ی بی آب، از دریا چه میداند
یک مشت خاک ، از غربت صحرا چه میداند
یک سائل بیچاره از آقا چه میداند
از چهارده خورشید عقل ما چه میداند
ما دور از "قدریم" "إنا" را نمیفهمیم
"الحق که پایینیم و بالا را نمیفهمیم"
هر کس که در این خانه قنبر شد پشیمان نیست
کارگر اولاد حیدر شد پشیمان نیست
از خاک بود عاقبت زر شد پشیمان نیست
جاروکش صحنی مطهر شد پشیمان نیست
این روزها باید رضا آباد ساکن بود
یعنی میان صحن گوهرشاد ساکن بود
نُه بار میگیریم ذکر یا رضا و بعد
نُه بار میچرخیم در صحن و سرا و بعد
نُه بار میسازیم راهی تا شما و بعد
نُه بار می آییم تا عرش خدا و بعد
شاید سحر باب الجوادت روی ما وا شد
اولادنا اکبادنا امروز معنا شد
گفتم جواد،از بند بند شعر رحمت ریخت
از چشم های سائلم اشک خجالت ریخت
گفتم جواد و بر دعاهایم اجابت ریخت
آقا به این سفره نگاهی کرد و برکت ریخت
گفتم جواد و باز هم لکنت شکستم داد
بی معرفت بودن دوباره کار دستم داد
ای حسرت سجاده ها ، یا ربنای تو
رفته ست تا به عرش اعلی ربنای تو
بوی علی دارد سحرها ربنای تو
توحید میگیریم ما ، با ربنای تو
آقا بیا و نذر جدت با گدا تا کن
یک کاظمیه در دل هر شیعه بر پا کن
یک "اتق الله" از تو ، ایمان داشتن با من
ابر کرامت از تو ، باران داشتن با من
شانه ز تو، زلف پریشان داشتن با من
چه کرده این عشق کریمان داشتن با من
که در خیالم کاظمینی میشوم هر روز
در کاظمین تو حسینی میشوم هر روز
دل دست تو دادیم پس دل برنمیگردد
ناقص نباشد تا که کامل برنمیگردد
بی جیره از این خانه سائل برنمیگردد
یعنی از اینجا بی فضائل برنمیگردد
این دفعه را آقا بیا سائل نوازی کن
ویرانه ی قلب مرا آباد سازی کن
همراه ماه امشب ستاره میرسد از راه
و یک علی دارد دوباره میرسد از راه
بر گنبدی سوم مناره میرسد از راه
شیری به شکل شیرخواره میرسد از راه
این شاخه طوبی ثمر دارست از امشب
بی بی رباب ما پسردارست از امشب
این طفل کوچک میشود حیدر زمان جنگ
شمشیر خود میسازد از حنجر زمان جنگ
اصغر شد اما میشود اکبر زمان جنگ
مانند مردان میسپارد سر زمان جنگ
گهواره را معراج خواهد کرد این آقا
دین را به خود محتاج خواهد کرد این آقا
بر روی دستی خوش زبانی میکند روزی
با گریه هایش خطبه خوانی میکند روزی
قد سپاهی را کمانی میکند روزی
از سنگر دین پاسبانی میکند روزی
شش ماهه است اما سوی پیکار خواهد رفت
تا حد جان پای دفاع از یار خواهد رفت
تیری به سرعت حنجرش را میزند بر هم
یکجور می آید سرش را میزند بر هم
اصلا تمام پیکرش را میزند بر هم
در خیمه قلب مادرش را میزند بر هم
از گوش تا گوش سرش با تیر میپاشد
لب با سه شعبه تا شود درگیر، میپاشد
رازی ز مدفون بودنش بیرون نمی آید
کوری چشم دشمنش بیرون نمی آید
یک نخ هم از پیراهنش بیرون نمی آید
صد نیزه هم باشد تنش بیرون نمی آید
دست امامی هست ، پس دستی برابر نیست
یعنی که نبش قبر شش ماهه میسر نیست
شاعر : سید پوریا هاشمی
- سه شنبه
- 8
- اردیبهشت
- 1394
- ساعت
- 8:30
- نوشته شده توسط
- محمد
- شاعر:
-
سید پوریا هاشمی
ارسال دیدگاه