بانوی مرد آفرینِ مُلکِ غیرت زینب است
شیر زنِ میدانِ ایثار و شجاعت زینب است
شهرِ حلم و بینش و ایمان و احسان و وقار
بحرِ علم و دانش و عرفان و حکمت زینب است
چشمه ی صاف و زلالِ پاکی و شرم و حیا
قلّه ی کوهِ صبوری و صلابت زینب است
بر دلِ غمدیده ی تفتیده ی همچون کویر
بارشِ ابرِ بهارِ جود و رحمت زینب است
دستِ خالی رد نمی گردد زِ درگاهش کسی
دخترِ مردِ بزرگِ با کرامت زینب است
ای سلیمان ، بر جلال و شوکتت ، کمتر بناز
صاحبِ جاه و جلال و قدر و شوکت زینب است
ظاهراً اسمش نباشد در میانِ چار و ده
باطناً امّا نگینِ آلِ عصمت زینب است
بابِ حاجت ، بر همه باشد ابوفاضل ولی
رمزِ قفلِ بر روی این بابِ حاجت زینب است
گر حکومت می کند بر کشورِ دل ها حسین
مالکِ اصلی این مُلکِ حکومت زینب است
خیلِ عُشّاقُ الحسین ، دارد هزاران مدّعی
بی گمان ، در این میان ، در اوجِ رتبت زینب است
زینبیون غم ندارند روز حشر ، دانی چرا؟
نایب الزّهرا ، شفیعه ، در قیامت زینب است
محرمِ رازِ دل و غمخوارِ اصحابِ کسا
مطلعِ دیوانِ شعرِ رنج و محنت زینب است
با ولای حیدری و با حجابِ فاطمی
حامی جان بر کفِ دین و ولایت زینب است
کربلا شد کربلا ، از صبرِ اُختُ المجتبی
قافله سالارِ راهِ استقامت زینب است
معنی قلبِ صبور و اُسوه ی صبرِ جمیل
باغبانِ باغِ خونینِ شهادت زینب است
شانه اش در زیرِ بارِ داغِ طفلان خم نشد
مصحفِ تفسیرِ صبرِ بی نهایت زینب است
روحِ نستوهِ علی ، گردیده در او منجلی
در فصاحت ، در بلاغت ، با شهامت زینب است
دشمنان ، یکسر همه ، از خُطبه اش در واهمه
وارثِ زهرایی دارای قدرت زینب است
روز ها از قِصّه ی پُر غُصّه اش ، شب می شود
در مصیبت مادرِ اندوه و کُربت زینب است
یک تنه بارِ اسارت را به دوش خود کشید
در اسارت پاسدارِ اهلِ عترت زینب است
دیده تر ، بر کودکانِ خون جگر ، همچون سپر
سلسله ، بر دست و بر پا ، بی شکایت زینب است
آن که در کرببلا وکوفه و شامِ بلا
تازیانه بر تنش خورده به شدّت زینب است
شاعر : حمیدرضا گلرخی
- یکشنبه
- 13
- اردیبهشت
- 1394
- ساعت
- 8:44
- نوشته شده توسط
- رضا
- شاعر:
-
حمیدرضا گلرخی
ارسال دیدگاه