بار دیگر محرم آمده است
ماه وصل حسین با زینب
از ورود به کربلا تا شام
روضه ها خوانده میشود امشب
مثل امشب در اوج تنهایی
در دلش با حسین نجوا کرد
چشمهایش دوباره ابری شد
زخم کهنه دوباره سر وا کرد
در خیالش دوباره در میدان
حرمله با دو دست پر آمد
عکس نیزه به قاب چشمش بود
یا دوباره سپاه حر آمد
ای برادرهمیشه چشمانم
کربلا را مرور میکردند
صحنه ها یک به یک همه روز از
پیش چشمم عبور میکردند
بعد از این مدت از دو طفل خود
باز چیزی نگفته خواهر تو
گفته بودم فقط به عبدالله
هر دو طفلم فدای اکبر تو
زخمهای عمیق روی دلم
تا قیامت نمیشود ترمیم
از سنان بیشتر مرا آزرد
ظلم بی حد بجدل ابن سلیم
کس نپرسید از تو ای بجدل
با دل مادرش چها کردی
تو به دنبال خاتمش بودی
از چه انگشت را جدا کردی
بین گودال دیدمت بی سر
ای برادر به خون تپیدی تو
زین جهت جای شکر آن باقیست
من کتک خوردم و ندیدی تو
تو بگو سخت تر کدامش بود
زخم شمشیر بر تو در گودال
یا هجوم عدو به ناموست
بهر غارت نمودن خلخال
تو بگو دلخراش تر این است
خون پیشانی برادرها
دیدن خون حنجری یاکه
دیدن خون گوش دخترها
تازه از روی نیزه ها دیدم
چه عمیق است زخم عباسم
زجر می کشت دخترت در راه
گر نمی بود اخم عباسم
رازهای نگفته ای دارم
با تو ای دلبرم نمی گویم
چونکه آزرده میشود روحت
چیزی از معجرم نمی گویم
کوفه یادم نمیرود از ما
یک شبی را که دور بودی تو
حال و روز سرت به من فهماند
میهمان تنور بودی تو
از یتیمان کوفهء دیروز
خواهرت را یکی چه خوب شناخت
حق حیدر بجای آورد و
نان و خرما جلویمان انداخت
کوفه و شام عده ای با سنگ
دختران تو را زدند هدف
تا که از یک جهت سپر نشوم
سنگ می زد عدو ز چار طرف
از روی نیزه ها دلم خون شد
عده ای سر که بر زمین افتاد
بین سرها سر ابالفضلم
از همه بیشتر زمین افتاد
غیرت الله رفت و وقتی که
بی علمدار گشت زینب تو
از خود صبح تا دم مغرب
بین بازار گشت زینب تو
داغ هفتادو دو گل پرپر
گرچه جانکاه بر من آسان بود
آنچه دق داد خواهرت این بود
فحش های محله های یهود
جانگداز است سرنوشت سرت
بعد جریان سرخ کرببلا
از روی نیزه تا میان تنور
از روی خاک تا به طشت طلا
عوض آنکه شستشو بدهد
راس خونین تو به آب و گلاب
بر سر و صورت تو می پاشید
هرچه ته مانده های جام شراب
قدری آرام شد دلم تا کرد
صوت قرآن تو مرا مجذوب
لعنت الله علیه ساکت کرد
قاریم را به ضربه های چوب
ای برادر تمام این مدت
گریه های رباب کشت مرا
بس که گریان نشست همسر تو
وسط آفتاب کشت مرا
اشک ام البنین دلم را ریخت
شد مدینه برای من جانسوز
دوری تو برای من سخت است
یاد داری که گفتمت آنروز
در مدینه دگر نمی مانم
گویی اینجا برای من جا نیست
من اگر سمت شام برگردم
لااقل دختر تو تنها نیست
تا که حرف از خرابه می آید
از غم آکنده می شود زینب
روضه اینجا که می رسد هر بار
از تو شرمنده می شود زینب
آمدم شام و قدری آرامم
چونکه بر وعده ام وفا کردم
در جوار گل سه سالهء تو
یک حسینیه دست و پا کردم
گریه ام را ادامه از امروز
تا به یوم القیامه خواهم داد
نهضت دختر تو را در شام
ای برادر ادامه خواهم داد
شاعر : مهدی مقیمی
- سه شنبه
- 15
- اردیبهشت
- 1394
- ساعت
- 5:27
- نوشته شده توسط
- محمد
- شاعر:
-
مهدی مقیمی
ارسال دیدگاه