دوست دارم که ببینم رخ زیبای تو را
فارغ از غصه ببینم دلِ شیدای تو را
دلِ بانوی جنان شاد شود از قدمت
بوسه از عشق زند فاطمه سیمای تو را
قامتت دل بــَرد از اهلِ زمین اهلِ زمان
ای بنازم همه دم قامتِ رعنای تو را
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
در دلم خانه نگیرد احدی جای تو را
پدر و مادر من نذر پدر مادرتان
نفروشم به خدا من غمِ بابای تو را
با ظهورت بِکَنی ریشه ی هر فسق و گناه
کاش الساعة ببینم همه غوغای تو را
خضر اگر خضر شد و آب بقایش دادند
چون چشیده است یکی قطره ز دریای تو را
سر به صحرا بنهم عاقبت از دردِ فراق
تا بجویم همه دم منزل و مأوای تو را
تو به هر روضه ی عباسِ علی حساسی
به جنان کی بدهم روضه ی سقای تو را
یک شب از مهر و وفا ،خوابِ گرفتار بیا
دوست دارم صـنـمـا خوابِ تو رویای تو را
دم مرگم که روم سوی خدا دلبرِ من
کاش همواره ببینم به سرم پای تو را
شاعر : سیروس بداغی
- سه شنبه
- 12
- خرداد
- 1394
- ساعت
- 13:37
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
سیروس بداغی
ارسال دیدگاه