دلم آشفته و حالم مشوش
دو چشمم غرق خون، قلبم پر آتش
به درگاهت پناه آوردهام من
شکایت دارم از این نفس سرکش
***
فقیر و بینوا، اَشکُو اِلیکَ
اسیر و مبتلا، اَشکُو اِلیکَ
نشد از خوف تو پُر اشک، هیهات
ز چشم بیحیا، اَشکُو اِلیکَ
***
شدم بیبال و پر بین قفسها
دگر تنگ است در سینه نفسها
پناه آورده ام سوی تو امشب
من از دست هواها و هوس ها
شاعر : یوسف رحیمی
- پنج شنبه
- 28
- خرداد
- 1394
- ساعت
- 5:59
- نوشته شده توسط
- علی
- شاعر:
-
یوسف رحیمی
ارسال دیدگاه