گفتم چرا قلبم دگر بر تار زلفت گير نيست
سر بر زمين افكند و گفت خود كرده را تدبير نيست
اشكي به زير مقدمش انداختم رحمي كند
گفتا كه اشك بي ورع در رتبه تاثير نيست
گفتم بيا در بند كش اين بنده فرار را
گفتا اگر عاشق شوي كاريت با زنجير نيست
گفتم كه ديگر گوييا افتاده ام از چشم تو
با غم نگاهم كرد وگفت مهدي زنوكر سير نيست
منیع:اشعار مذهبی
- سه شنبه
- 12
- اردیبهشت
- 1391
- ساعت
- 5:7
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه