• جمعه 2 آذر 03


زمین و مردم درد آشنای پوسیده

1588
1

زمین و مردم درد آشنای پوسیده
رسوم مرده و این شیوه های پوسیده
وبال مردم بی دست و پای پوسیده
هزار و یک بت چوبی، خدای پوسیده
تبر فدای سرت چون خلیل گم گشته
میان آتش و گل جبرئیل گم گشته
فدای مرد غریبی که یار می خواهد
فقط دو دیده ی در انتظار می خواهد
دلم گرفته از این روزگار، می خواهد...
فقط ز دست تو یک یادگار می خواهد
کنار پنجره گاهی نشسته ام بی تو
و خیره مانده به راهی نشسته ام بی تو
شاعر:مجتبی حاذق

  • شنبه
  • 9
  • دی
  • 1391
  • ساعت
  • 17:55
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران